mehr asaکاربر برنزی
عضو شده در: 2008 مارس 08 ارسال: 389 مکان: کرج
شنبه آوریل 19, 2008 6:31 am |
میکنم هر چه نگاه من بر این غم زده راه دگر از گمشده ام هیچ نبینم اثری رفته و در دل دیوانه من مانده
از ماتم هجرش شرری آنقدر چشم براهش ماندم که همه عمر عزیزم طی شد، همه پاییز و بهارم بگذشت مهر و آبان و خزانم طی شد منتظر مانده نگاهم تا که روزی برسد از راه دور یار شیرین سخن خوب همان یار صبور دست در دست تمنای وصالش بنهم اندکی در بر او بنشینم چشم خود را به تماشای جمالش بدهم من به زیر قدمش فرش کنم همه دارایی خود همه پیدا همه پنهان زمین آه عزیزان، همه شب با غم او ، همه شب حسرت او، چشم در چشم فلک میدوزم وانگه ازسوزش دل تا سحر از غم او میسوزم
|
_________________ وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن
| |